دانلود رمان من طوفانم
۲ دیدگاهدانلود رمان من طوفانم
رمان مین طوفانم
نویسنده:سمیرا حسین زاده
قسمتی از رمان من طوفانم:
تهران …
پاییز سال نود و پنج …
_ قمار زندگی میدونی چه کوفتیِ؟!
اشک صورتم را پاک میکنم.
طوفان عاصی لگد محکمی به عسلی میزند و فریاد میکشد:
_ اینکه زن اجباریت برات رو بازی نکنه!
دستش را تهدید وار تکان میدهد.
_ اگه اون کلیپ درست باشه، خونت حلالِ، خودم با دستهای خودم گردنت رو میشکونم.
بی پناه و درمانده مینالم:
_ وقتی همچی واضحه، وقتی همچی مشخصه، چرا نمیخوای واقعیت رو قبول کنی؟!
فریاد میکشد:
_ واقعیت یعنی اینکه اونی که اسمش تو شناسنامهی منه تنش میخاره.
میبرم، از بی رحمیاش میبرم، از کله شقیاش لبریز میشوم و کاسهی صبرم به انتهایش میرسد؛ به خاطر همین برای اولین بار به خود جرات داده و میان اشک ریختنهای چشمانم من هم فریاد میکشم:
_ مگه تو نبودی که این زندگی رو قبول نداشتی؟! مگه تو نبودی که منو حتی تو اتاق خوابت راه نمیدادی، مگه تو نبودی که از من عُقت میگیرفت پس این جوش آوردن الانت برای چیه؟! وقتی برات ارزشی ندارم حرف بقیه چرا باید مهم باشه …
خون جلوی چشمانش را میگیرد، همانند روانیها میگردد و با یه حرکت یکی از دمبلهایش را برداشته و به گوشهای پرت میکند؛ رحم نمیکند، به هیچ چیزی رحم نمیکند، هر چیزی که در اطرافش هست را لگد میزند و آنها را با مشت هایش خرد و خاکشیر میکند …
_ منه کله خر هر غلطی هم کنم؛ هر حسی هم که داشته باشم؛ تحمل گند کاریهای زنم رو ندارم؟! کدوم شوهری میتونه اینو تحمل کنه؟!
بی طاقت داد میزنم:
_ زن؟! کدوم زن؟! تو شوهر من نیستی! فقط اسمت توی شناسنامهی منه، که اونم بارها گفتی پاک کردنش برات کاری نداره؟! از چی میسوزی، از اینکه منم یکی شدم مثل خودت؟! این زن و شوهری حقیقت نداره، اسمش روشه من زن اجباری توام مگه اینو هر روز نمیکوبی تو سرم؟!
جان کندهام تا حرفهای آخرم را زدهام ولی اکنون به ثانیه نکشیده است که از گفتنشان پشیمان گشتهام چون طوفان به سیم آخر میزند و سپس عربده کشیده و میانهی حرفم میپرد:
_ ببر صدات رو، خفه خون بگیر، تا خودم دهنت رو گل نگرفتم خودت لال شو …
نزدیکم شده و تنم را در حصار بازوهایش میگیرد، سپس مقابل صورتم نعره میکشد:
_ دروغ یا حقیقت، اجبار یا اختیار، تو شناسنامه یا هر چی دیگه تویِ شنگول زن منی و منه کله خر شوهرت …
من هم به سیم آخر میزنم:
_ نیستی، منم یکیام مثل خودت، منم دقیقاً از تو عقام میگیره ولم کن …
میخواهم از آغوشش جدا شوم که با لحنی تهدیدوار عربده میکشد:
_ چی زر زدی؟
پوزخند میزنم:
_ چیه پس زده شدن درد داره؟! من ماههاست که تو این خونه، وجودم داره درد میکنه؛ منم میخوام مثل تو به خودم فکر کنم و به تفریحاتم …
خون جلوی چشمانش را میگیرد؛ توقع اینهمه تندی را از من نداشته است؛ بگذار ذرهای هم او بسوزد… اندکی هم او درد بکشد. میخواهم ازش جدا شوم که دستانش بند یقهی پیراهنم شده و با یک حرکت برقآسا آن را در تنم جر میدهد و این عملش به لحظه نمیکشد که مرا به غلط کردن میاندازد طوفانِ روانی را روانیتر کردهام …
_ ببر، حالیت میکنم؛ حالیت میکنم که این نسبت یه چیزهای از تورو فقط برای منی که شوهرتم میذاره کنار …
با یک حرکت مرا روی میز بیلیارد پرت و رویم خیمه میزند.
به پهنای صورت اشک میریزم و ملتمسانه میگویم:
_ ولم کن، میخوام برم؛ میخوام طلاق بگیرم.
_ حسرتش رو به دلت میذارم. انگار هنوز تویِ زبون نفهم، طوفانِ روانیِ کله خر رو نشناختی.
تقلا هایم بی نتیجه میمانند و با کار بعدیش درد را در تمام وجودم حس میکنم شوهرم به من …
با توجه به انلاین بودن رمان فوق وحفظ حقوق نویسنده با اطمینان از اتصال شما به تلگرام از طریق باکس متصل شوید
نداره
حرف محشر رمانشششششد
من تلگرام ندارم اگرامکانش هست بعدازکسب اجازه ازنویسننده به صورت انلاین وپارت به پارت قراربدین درسایت یا فایل کامل شده شو بذارین ممنون