دانلود کامل رمان ترمیم+ آدرس کانال تلگرام نویسنده
قسمتی از رمان »
از دستشویی که بیرون میآیم، دنبال لباسم میگردم. وقت رابطه، مغز آدم فقط روی همان یک چیز می چرخد و بقیهاش فقط یک کار لعنتی و خستهکننده است. یعنی پیداکردن لباسهایت که هرکدام یک طرف است و خوبیاش این است که من قرار نیست لباس دخترها را پیدا کنم.
_ عزیزم، اومدی بیرون؟
جلوی آینهی میز توالت خم شده و رژ میزند.
توجهی به نگاه عصیانگرش نمیکنم.
بالاخره لباسم را درست کنار پاتختی پیدا میکنم. لعنتی… باید فکری بهحال پیداکردن لباسهایم بعد از رابطه، بکنم.
– لعنت بهت بهادر. همیشه باید آدم رو بهف*ک بدی…
خندهام میگیرد از ف*کگفتنش. عصبانی و کلافه است و با آن صدای جیغش، مغز منرا میخواهد بخورد.
_ عین زنای پتیاره جیغوداد نکن… میتونی بری.
چشمهایش را گشاد میکند و بهنظرم با آن موهای بور و گونههای پروتزی، شبیه یک شیر پیر شده که بادش میکنند. یک لحظه توی تصورم، ترکید. ولی رو برمیگردانم تا خندهی من را نبیند.
_ بهادر افخم، روتو از من برنگردون. با من یهجور حرف نزن انگار زیرخوابتم فقط… پتیاره اون ماد…
حتی فرصت نمیکند کلمهاش را کامل کند، خفت گردنش را میچسبم. برای دستهای پهن من، خیلی باریک و کوچک است و من، حداقل دوبرابر او هستم.
چیزی به خردشدن گردنش نمانده. رگهای کنار شقیقهاش ورم کرده و رنگ صورتش تغییر میکند.
لعنتی… رنگ چشمهایش حواسم را پرت میکند. فکر میکردم رنگ چشمهایش آبی، یا حداقل یک رنگ روشن است. من اصلاً به صورت او نگاه کردهام؟ ولش میکنم.
درصورت اتصال به کانال تلگرام نویسنده با توجه به اتصال شما به تلگرام از طریق باکس زیر اقدام نمایید